black flower(p,254)
black flower(p,254)
جونگکوک : باشه ولی من بلد نیستم غذا درست کنم .
تهیونگ آهی کشید
خودم درست میکنم .
جونگکوک لبخند ملیحی زد و سرش رو تکون داد .
تهیونگ رفت آماده شه و جونگکوک منتظر روی کاناپه نشست .
تهیونگ : من آماده ام
جونگکوک :چاپلوس اعظم
تهیونگ انگار ار عصبانیت قرمز شد
تهیونگ: چییی با من بودی ؟؟
جونگکوک : نه به مولا اونجا رو نگاه کن (کوکی مسلمون🫴🏻👳🏻♂)
جونگکوک به تلوزیون اشاره کرد و تهیونگ سریع برگشت و نگاه کرد و منظور جونگکوک رو متوجه شد .
جونگکوک بی توجه بلند شد تلوزیون رو خاموش کرد و در رو باز کرد تا تهیونگ خارج شه و بعد خودش بیرون رفت و سوار ماشین شدند .
توی ماشین سکوت حکم فرما بود ....
تا اینکه تهیونگ سکوت رو شکست.
تهیونگ: کوک
_بله!
تهیونگ: مادر و پدرم چه ادمایی بودن ؟
_ نمیدونم ولی حتما آدمای خونگرم و مهربونی هستن .
تهیونگ : پس چرا من تو بچگی با اون وضعیت تو خیابون بودم ؟
_ نمیدونم ته ته ولی مطمئنم ماجراش مفصله .
تهیونگ سری تکون داد و سرش رو به شیشه تکیه داد و به بیرون خیره شد .
بعد چند مین به فروشگاه رسیدند
جونگکوک : باشه ولی من بلد نیستم غذا درست کنم .
تهیونگ آهی کشید
خودم درست میکنم .
جونگکوک لبخند ملیحی زد و سرش رو تکون داد .
تهیونگ رفت آماده شه و جونگکوک منتظر روی کاناپه نشست .
تهیونگ : من آماده ام
جونگکوک :چاپلوس اعظم
تهیونگ انگار ار عصبانیت قرمز شد
تهیونگ: چییی با من بودی ؟؟
جونگکوک : نه به مولا اونجا رو نگاه کن (کوکی مسلمون🫴🏻👳🏻♂)
جونگکوک به تلوزیون اشاره کرد و تهیونگ سریع برگشت و نگاه کرد و منظور جونگکوک رو متوجه شد .
جونگکوک بی توجه بلند شد تلوزیون رو خاموش کرد و در رو باز کرد تا تهیونگ خارج شه و بعد خودش بیرون رفت و سوار ماشین شدند .
توی ماشین سکوت حکم فرما بود ....
تا اینکه تهیونگ سکوت رو شکست.
تهیونگ: کوک
_بله!
تهیونگ: مادر و پدرم چه ادمایی بودن ؟
_ نمیدونم ولی حتما آدمای خونگرم و مهربونی هستن .
تهیونگ : پس چرا من تو بچگی با اون وضعیت تو خیابون بودم ؟
_ نمیدونم ته ته ولی مطمئنم ماجراش مفصله .
تهیونگ سری تکون داد و سرش رو به شیشه تکیه داد و به بیرون خیره شد .
بعد چند مین به فروشگاه رسیدند
- ۹.۳k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط